فردوسى بزرگ در گرماگرم تاراجِ ادب و فرهنگِ ايرانيان بپاخاست؛ زبان پارسى را نجات بخشيد و درفشِ سربلندى ايرانيان را در درازاى تاريخ برافراشته نگهداشت.
سخن از پير شهنامه گوىِ توس، فردوسى بزرگ، زياد به ميان آمده ولى هرچه از اين بزرگ مرد ادب پارسى گوى گفته شود باز هم جادارد كه بيشتر به گوشه هاى ناپيداى شخصيتى، فكرى ،انديشه و احساسى ايشان پرداخته شود.
بيائيد در پاسداشت فردوسى، پارا فراتر گذاشته و در گراميداشت او تنها به پاسداشتِ گنجِ زبانِ پارسى بسنده نكنيم.
شايد ما كه اين دوران سياه از تاريخ ايران راتجربه مى كنيم، بيشتر از هرزمان ديگرى حال و هواى زمانِ فردوسى و تصميم او براى نگارش شاهنامه را دريابيم.
حسِ تلخِ از دست دادن و شكست، براى يك انسانِ آزاده ، يك ايرانىِ پاكدامن و ميهنپرست ؛ خردمندى كه به هويت خود آگاه است ،ريشه ى نابسامانى ها دريافته و با روادارى و ژرف انديشى با ابزارِ واژه و سخن ، نظمى محكم ساخت تا فرزندانِ ايران را همواره به داشته هايشان يادآورى كرده و در قالب داستان و اسطوره پردازى، الهام بخش ما ايرانيان در پرستارى كردن از داشته هايمان باشد.
او سى سال زندگى خويش را به گردآورى و نگارش شاهنامه نپرداخت تا ما تنها از اشعارش لذت ببريم؛ هدف او بى شك ژرف تر از پيشكشِ يك كار تاثيرگذارادبى بود.
او با اين كار بزرگ نه تنها ما را به راز پيدايش هستى ، انسان و تاريخ شكل گيرى تمدن بشرى و تاريخ سرزمين مان آگاه ميسازد بلكه به ما آنچه كه از ما ربوده و به غارت بردند را يادآورى ميكند.
نكته ايى كه بايد مايه سربلندى ما ايرانيان باشد اينست كه در شاهنامه فردوسى هيچ نشان از خلقِ ناگهانى كيهان و باشندگان آن نيست( باور اديان ابراهيمى و خلق جهان در شش روز) و با افتخار همه جا سخن از فرآيند درازِ “پديدآمدن” آمده است…
خشكى آمد پديد….مردم آمدپديد….( امروزه دانش زيست و زمين شناسى بخوبى اين فرايند دراز پيدايش هستى را ثابت كرده است).
او به روشنى جهان بينى ِ زمينى ِ ايرانى
(آموزه هاى زرتشت ) را كه بر پايه خرد، داد، كار و تلاش، آزادگى ،راستگويى و
برابرى انسان ها؛ در مقابل اديان آسمانى( ابراهيمى) ، در برابر چشمِ خردِ ما قرارداده و از ما ميخواهد كه خردمند باشيم، به جهان بينى و آئينِ ايرانىِ نياكانمان وفادار باشيم و در نگهبانى از آن بكوشيم.
او به ما مى آموزد كه سخت نگر و ژرف انديش باشيم تا خواه ناخواه دل به خرافه هاى دينى و خردستيزانه دينكاران نبنديم.
او به ما مى آموزد كه در هستى شناسى ايرانى كوچكترين نشان از “بندگى” در برابر هستى بخش نيست. در هستى شناسى ايرانى، آدمى دستيارِ خداست و آدمى آفريده شده تا با كار و كوشش در پرتوخردو انديشه نيك، زمين را جايى فرح بخش و شاد بسازد و جشنگاهى آراسته بيارايد براى آب، خاك، گياه و جانور و ديگر باشندگان.
از نگاهِ اين بزرگمرد، گام نخست آگاهى از تاريخ و داشته هاى گرانقدرمان است و گام پسين، كوشش براى پرستارى و تداوم آن داشته ها، تا پاى جان شيرين است.
فردوسی ستاینده فر ایران است و برای همین پيش از رضاشاه بزرگ جایی در ایران نداشت. رضا شاه بزرگ اولین کسی است که ارزش او را شناخت و آرامگاهی در خور او ساخت .
ايرانى باشيم ، شاهنامه را بخوانيم و از ژرفناى سطرهاى نوشته شده با قلم سياهِ چكامه نويس ِ پير سخن، سطرهاى سپيد ِ آن را كه همانا هستى شناسى ايرانى و زبان پارسى است را درك كرده ،بكارببنديم و در پاسداشتِ آن نيز كوشا باشيم.
ما ایرانیان ملت فرهنگ و ادب بودیم 😟